جدول جو
جدول جو

معنی دامن افشردن - جستجوی لغت در جدول جو

دامن افشردن
درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن
تصویری از دامن افشردن
تصویر دامن افشردن
فرهنگ فارسی عمید
دامن افشردن
(پَ رُ زَ دَ)
درهم نوردیدن و گرد کردن دامن. فشردن دامن. دامن فشردن. مقابل دامن گشادن. دامن بستن. (آنندراج). و رجوع به دامن فشردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامن فشردن
تصویر دامن فشردن
درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن، دامن افشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامن افشاندن
تصویر دامن افشاندن
کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن
کنایه از اعراض کردن، روگرداندن از کسی یا چیزی
به حرکت درآوردن دامن از هر سو، تکان دادن دامن، برای مثال در حسرت آنم که سر و مال به یک بار / در دامنش افشانم و دامن نفشاند (سعدی۲ - ۴۱۵)، دامن مفشان از من خاکی که پس از من / زاین در نتواند که برد باد غبارم (حافظ - ۶۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامن افشان
تصویر دامن افشان
ترک کننده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ تَ / تُو کَدَ)
مقابل دامن گشادن. دامن بستن. (آنندراج). درهم نوردیدن و گرد کردن دامن:
در هم شکفته غنچۀ دل لاله را جگر
بر هر زمین که دامن مژگان فشرده ایم.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ تَ)
تکان دادن دامن. جنبان ساختن دامن ازجوانب. بحرکت درآوردن دامن در سویهای مختلف. دامن فشاندن. رجوع به دامن فشاندن شود، دست کشیدن. از دست نهادن. دامان فشاندن. رها کردن. پشت پازدن. ترک گفتن. ول کردن. سر دادن. اعراض کردن. خویشتن را دور داشتن. نمودن که آنرا نخواهم:
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جان افشانی.
حافظ.
، غرور و ناز کردن. (غیاث) ، کنایه از غیظ معشوق و برخاستن اوست از مجلس. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، گذشتن از چیزهای نیکو و از دنیا گذشتن. (لغت محلی شوشتر).
- دامن افشاندن از...، خویشتن را دور داشتن از. (بهار عجم) :
هرآنکس که او دختر شاه خواند
ز گیتیش دامن بباید فشاند.
فردوسی.
حق از بهر باطل نشاید نهفت
از آن جمله دامن بیفشاند و گفت.
سعدی.
اهل بایستی که جان افشاندمی
دامن از اهل جهان افشاندمی.
خاقانی.
- دامن برافشاندن از، دامن برفشاندن از...، ترک گفتن. (آنندراج). ول کردن. ترک دادن و اعراض کردن. (برهان).
- ، سفر کردن و کوچ نمودن. (برهان). ونیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 18 و 90 و 298شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ / دِ)
آنکه دامن فشاند. که دامن برافشاند. رجوع به دامن افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
کنایه ازتیز کردن و برانگیختن چیزی عموماً و اسب خصوصاً. (برهان) (آنندراج). انگیختن و تحریک کردن و مهمیز زدن اسب را برای حرکت. (ناظم الاطباء). رکاب کشیدن. فشردن زانوان بزور بر پهلوی اسب تند رفتن را:
بگفت و بیفشرد بر اسب ران
بمیدان درآمد چو شیر ژیان.
فردوسی.
بیفشرد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
فردوسی.
برانگیخت (پیران) اسب و بیفشرد ران
بگردن برآورد گرز گران.
فردوسی.
برآشفت برسان جنگی پلنگ
بیفشرد ران پیش او شد بجنگ.
فردوسی.
و رجوع به ران فشردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دامن افشاندن
تصویر دامن افشاندن
سیاحت کردن سفر کردن جلای وطن کردن، ترک کردن اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ران افشردن
تصویر ران افشردن
برانگیختن اسب و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار